جدول جو
جدول جو

معنی بستان آباد - جستجوی لغت در جدول جو

بستان آباد
(بُ)
یکی از بخشهای ششگانه مرکزی تبریز استان سوم آذربایجان ومحدود است: از شمال به بخش ورزقان از شهرستان اهر از جنوب به بخش سراسکند، از خاور به بخش آلان براغوش وبخش مرکزی شهرستان سراب و از باختر بشهرستان اسکو. تغییرات جوی این بخش در تابستان بعلاوۀ 30 تا 35 و حداقل آن در زمستان منهای 17 تا 18 درجه می باشد. هوای این بخش سرد و سالم و آبش از چشمه سارها و قنوات و رودخانه های محلی به اسم رودشهری در دهستان عباسی و رود اوجان در اوجان و بارنج چای در دهستان سهندآباد تأمین میشود. مقدار باران سالیانه به 320 میلیمتر میرسد. گردنۀ شبلی بارتفاع 1654 گز که شوسۀ تبریز و تهران از آن میگذرد در دهستان مهران رود این بخش و کوه سهند بارتفاع 3700 گز در جنوب این بخش واقع است. محصول عمده اش غلات، میوه، صیفی، سبزی و درخت تبریزی میباشد. این بخش از چهار دهستان بشرح زیر تشکیل میشود:
دهستان پارچه آبادی جمعیت (نفر)
اوجان 43 17702
عباسی 44 17943
سهندآباد 40 19949
مهرانرود 64 40259
جمع کل 191 95403
قراء مهم آن عبارتند از: لیقوان، بستان آباد، تکمه داش، قبچاق، شنگول آباد، کلوانق، آلانق، بخشایش، کردکندی، باشسیز، حاجی آقا، قره بابا و انباردان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بستان آرا
تصویر بستان آرا
باغبان، آنکه پیشه اش پرورش گل ها و درختان باغ است، نگهبان باغ، باغ پیرا
فرهنگ فارسی عمید
(حِ)
دهی است از دهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز. واقع در 15هزارگزی جنوب باختری بستان آباد و یازده هزارگزی شوسۀ بستان آباد به تبریز. ناحیه ای است واقع در جلگه سردسیر. دارای 367 تن سکنه میباشد. ترکی زبانند. از رود خانه سهندآباد و چشمه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، یونجه، سیب زمینی. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش بستان آباد شهرستان تبریز با 327 تن سکنه. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز است که در 27هزارگزی شمال باختری بستان آباد و 15هزارگزی شوسۀ تبریز - بستان آباد واقع است. جلگه و سردسیر است و 337 تن سکنه دارد، شیعه، ترکی. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات و یونجه. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز است که در 26هزارگزی شمال خاوری بستان آباد و 12هزارگزی شوسۀ اردبیل - بستان آباد واقع است. جلگه و سردسیر است و 324 تن سکنه دارد، شیعه، ترکی. آب آن از رود خانه اوجان چای و محصول غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز، در 18 هزارگزی جنوب باختری بستان آباد، 15 هزارگزی شوسۀ تبریز و بستان آباد واقع است، محلی است جلگه ای و سردسیر و سکنۀ آن 439 تن و مذهب اهالی شیعه و زبانشان ترکی است، آب آن از رود سهندآباد است، محصولات آن غلات و سیب زمینی و یونجه میباشد، شغل ساکنین آنجا زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چُ آ)
دهی است از دهستان مهران رودبخش بستان آباد شهرستان تبریز که در 12 هزارگزی جنوب خاوری تبریز و 3 هزارگزی شوسۀ تبریز به تهران واقعاست. جلگه و ییلاقی و سردسیر است. 508 تن سکنه دارد. از چشمه و آب کوه مشروب میشود. محصولاتش غلات، حبوبات و بادام است. مردمش بزراعت و گله داری اشتغال دارند. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است جزء دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز. در 28هزارگزی جنوب خاوری بستان آباد و 5هزارگزی راه شوسۀ تبریز واقع است، 362 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است جزء دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز که در 24 هزارگزی خاور بستان آباد و 12 هزارگزی شوسۀ میانه به تبریز در جلگه واقع است. ناحیه ای است سردسیر با 349 تن سکنه و آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است جزء دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز، واقع در 31 هزارگزی جنوب خاوری بستان آباد و 3هزارگزی شوسه میانه تبریز. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای نواحی سردسیری. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع در چهار هزارگزی جنوب باختری بستان آباد و 4 هزارگزی شوسه بستان آباد به تبریز. جمعیت آن 308 تن و آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
دهی است از دهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز، در17 هزارگزی شمال باختری بستان آباد و 6 هزارگزی شوسۀ اردبیل - تبریز. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 760 تن شیعه اند که بزبان ترکی سخن میگویند. آب آن ازچشمه و محصول آن غلات و ینجه و شغل مردم گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تِ مَ)
دهی است از دهستان عباسی که در بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع است و 1550 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ چِمَ)
دهی جزو دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 199 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، یونجه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ)
دهی از دهستان مهرانروداست که در بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع است و 735 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز که در 8 هزارگزی جنوب باختری بستان آباد و 6هزارگزی راه شوسۀ بستان آباد به تبریز در جلگه واقعاست، ناحیه ای است سردسیر با 564 تن سکنه و آب آن ازچشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و درخت تبریزی است که صادر میکنند شغل مردمش زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
از دیه های ساوه از رستاق ورّه. (تاریخ قم صص 119- 140)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز در مسیر شوسۀ تبریز، سراب، میانه، قرار دارد. مختصات جغرافیایی آن: طول 46 درجه و 50 دقیقه و40ثانیه. عرض 37 درجه و 50 دقیقه و 15 ثانیه. ارتفاعش 1679 گز و اختلاف ساعت آن با طهران 18 دقیقه و 16 ثانیه می باشد. منطقه ای است کوهستانی سردسیر با 1007 تن سکنه. آبش از رود خانه اوجان و محصول آنجا غلات، سیب زمینی، شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش شوسه است. دارای بخشداری، کشاورزی، ژاندارمری، پست، بهداری ودبستان می باشد. چهار باب مهمانخانه و سی باب مغازه و هفت قهوه خانه دارد. در دو محل متصل بهم بنام بستان آباد بالا و پایین معروف و سکنه بستان آباد بالا 459 تن و مرکز بخش است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان درب قاضی بخش سرولایت شهرستان نیشابور. سکنۀ آن 503 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
یا بستان آرا. بوستان آرا. باغبان. (آنندراج). و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 57 و بستان آرا و بوستان آرا شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از بخش دره شهر، شهرستان ایلام در 6هزارگزی خاوری دره شهر کنار راه مالرو دره شهر، به ماژین. جلگه، گرمسیر، آب از نهر شیخ مکان. محصول آنجا غلات، لبنیات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی از دهستان میاندربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه. سکنۀ آن 170 تن. آب آن از رود خانه رازآور و محصول آن غلات، حبوب، برنج، چغندرقند، توتون است. شغل اهالی زراعت. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
موضعی در انزان هزارجریب. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 79 و 125 بخش انگلیسی). و رجوع به استناباد شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان ییلاق، بخش حومه شهرستان سنندج. سکنۀ آن 1500 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان سهندآباد است که در بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان قرلو بخش میاندوآب شهرستان مراغه. واقع در 55هزارگزی جنوب خاوری میاندوآب و 2هزارگزی باختر راه شوسۀ شاهین دژ به میاندوآب. 138 تن سکنه دارد. آب آن از زرینه رود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه در 18هزارونیم گزی شمال هشتیان و 10هزارگزی جنوب خاور راه ارابه رو چهریق به سلماس و در دامنه قرار دارد. سرزمینی است سردسیر با 165تن سکنه. آبش از چشمه، محصولش غلات، توتون و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی اهالی جاجیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
قریه ای است بنواحی بیهق (سبزوار) که مسکن خانواده ای از حاتمیان بوده است. (تاریخ بیهق ص 124)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
یا بوستانبان. باغبان و آنکه درختان را پیرایش میکند. (ناظم الاطباء). رجوع به بوستان بان و بستان پیرا شود. مؤلف نشوءاللغه آرد: عوام مصر باغ بان را جنائنی و مردم عراق بغوان یا بغوان چی (محرف باغبان و باغبان چی) یا باغبان نامند و فصحای دوران عباسی بستان بان می گفتند و ’تاجی’ در عربی نیز مرادف همین کلمه است:
کلید از دست بستان بان فتاده
ز بستان نارپستان در گشاده.
نظامی.
رجوع به بوستان بان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ دَ / دِ)
بوستان آرای. بستان آرای. رجوع به بوستان آرا و بستان آرای شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بستان بان
تصویر بستان بان
باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستان آرا
تصویر بستان آرا
بستان آرای بستان آرای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستان آرای
تصویر بستان آرای
بستان پیرا باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از روستاهای جنوبی بندرگز که نام دیگر آن استینواestineaa
فرهنگ گویش مازندرانی